عشق
نمی دونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگی مو
نمی دونم چرا قسمت می کنم روز های خوب زندگی مو
چرا تو اول قصه همه دوستم می دارن
وسط قصه می شه سر به سرم می زارن
تا می خواد قصه تموم بشه همه تنهام می زارن
می تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم
می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یه نیشه زبون بترکه وخراب بشه
تا بیان جمعش کنن حوباب دل سراب بشه
می تونم بازی کنم با عشق واحساس کسی
می تونم درست کنم ترس دل ودل واپسی
می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم .....
می تونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم ....
ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونا یه دروغ گو می شم همیشه دروغ ورده زبونم می شه
یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم.......
با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم..؟
من باید از چی بفهمم که کسی دوستم داره .....؟
توی دنیا داستان عشق و واقعی وجود داره ؟