-
زن عشق می کارد و کینه درو می کند ...(دکتر علی شریعتی)
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 14:49
زن عشق می کارد و کینه درو می کند ... زن عشق می کارد و کینه درو می کند ... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی ... برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ... در محبسی به نام...
-
شعر از شاعران معاصر ایران
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 14:33
نگاه خدا - شعری از فزوغ فرخزاد بر روی ما نگاه خدا خنده می زند، هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم. زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش، پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود، بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا. نام خدا نبردن از آن به که زیر لب، بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا. ما را چه غم که شیخ شبی در میان...
-
(این هم از قطعه شعرهای خودم)
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 14:01
بخشش خورشید شامگاهی آسمان را ترک میگوید و سپیدی دماوند به سیاهی میگراید دیروز: می پنداشتم که مردی دلیرم و قلب کوچکی را شکستم امروز: آستین قبای نازکم از اشک نمناک است. چشم فندقی من در انتظار بخششم. لختی بخند خیره در چشمان فندقی ات میشوم در دل نوای تو را سر میدهم لختی بخند که خنده ات آرام بخش وجود من است دستم را بگیر 2...
-
معادلات زندگی
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 13:39
معادلات زندگی معادله 1 انسان = خوردن + خوابیدن + کار+ لذت خر = خوردن + حوابیدن بنابراین: انسان = خر + کار + لذت در اینصورت: انسان – لذت = خر + کار به عبارت دیگر انسانی که لذت نمی برد چون خری است که فقط کار می کند. معادله 2 مرد = خوردن + خوابیدن + پس انداز کردن خر = خوردن + خوابیدن بنابر این: مرد = خر+ پس انداز کردن...
-
سالروز دوستیمون مبارک
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 04:10
دیدی چهار سال گذشت به همین زودیه زود مثه آبی که به جریانه توی بستر رود سال پیش میون گل ها تو خود فصل پاییز با یه نامه ی کوچولو پایه ی دوستی ما نشست به بار مثه یک نهال کوچیک که هنوز هیچی نداشت عشق من . محبت تو گل زندگی واسش به جا گذاشت توی این یه سال ببخشید اگه کم صبر بودم آخه راستش واسه دیدن چشای نازنینت یه کمی هول...
-
دلم میخواد واست بگم....
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 04:05
دلم میخواد واست بگم.... از لحظه های سوت و کور بی کسی از لحظه های مبهم دلواپسی دلم میخواد واست بگم.... از لحظه های بی تو پر ز خستگی از لحظه های سرد بی هم نفسی دلم میخواد واست بگم.... چی کشیدم تو انتظار چند تا پائیز توی حیاط رو برگای قرمز و زار به در نگاه کردم و گفتم که بیا قاصدکه خبر میداد که حتی اسمت دیگه یادش نمیاد...
-
متن آخر......
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 04:03
توی این دیار غربت یه دیوونه ........... اومده میخواد که از عشق بخونه.......... واسه ی کی . واسه ی چی؟؟؟؟ واسه اون کسی که هرگز نمیفهمه . نمی دونه؟؟؟؟ واسه اون کسی که عمری عاشقش بود ...... واسه اونی که نمیفهمه یکی واسش پریشونه ...... واسه اون کسی که هرگز نمی دونه واسه عشقش خود خورشید . خود ابر و باد و باروونه...
-
هر کیو می بینی یه جوری شاکیه........
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 04:01
خنده های زورکی اشک ای یواشکی شبو روزی بی هدف لحظه های الکی ساعتای پر سوال دلخوشیها تو خیال حسرت پرنده ی دل که نداره پر و بال این دو روز رندگی کی شده تو کهنه گی می دونم دیگه بریدی تو هوای خستگی می دونم خسته شدی مرغ پر بسته شدی میدونم طاقت نداری واسه سوز تشنگی دل خوشیا یه لحظه به خندش نمی ارزه از همه کس طلبکار یه دنیا...
-
خدایا
شنبه 3 مهرماه سال 1389 16:03
-
عشق.................
شنبه 3 مهرماه سال 1389 15:52
عشق نمی دونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگی مو نمی دونم چرا قسمت می کنم روز های خوب زندگی مو چرا تو اول قصه همه دوستم می دارن وسط قصه می شه سر به سرم می زارن تا می خواد قصه تموم بشه همه تنهام می زارن می تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یه نیشه زبون بترکه وخراب بشه تا بیان جمعش...
-
قانون عشق
شنبه 3 مهرماه سال 1389 15:51
قانون عشق: یک پسر با یک نگاه از یک دختر خوشش میاد ... و عشق از طرف اون شروع میشه ... تا جایی که زندگیش رو پای عشقش میذاره ... اما دختر باور نمیکنه ... چون یک چیزهایی دیده و شندیده ... تا دختر میاد پسر رو باور کنه ، پسر دلسرد و خسته میشه ... میره با یکی دیگه ... بعد که دختر تازه تونسته پسر رو باور کنه میره طرفش ... اما...
-
دکتر علی شریعتی
شنبه 3 مهرماه سال 1389 15:45
دکتر علی شریعتی من بی نهایت دکتر علی شریعتی رو دوست دارم تا اونجایی که بتونم جملات کرانبهاشو میذارم شما هم اکه از ایشون متنی خوندید برای منم بفرستید تا اینجا استفاده کنم من رقص دختران هند را بیشتر از عبادت والدینم دوست دارم زیرا انان از روی عشق می رقصند و اینان از روی عادت
-
کاش
جمعه 2 مهرماه سال 1389 23:10
کاش قلبم درد تنهایی نداشت سینه ام هرگز پریشانی نداشت کاش برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت
-
پنجره ای برای........برای تو
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 21:37
کولی ها می رقصند با شب ِ گیسوان ام حسی شبیه خواب از صبح ام می پرد پژواک صدا آرامش ِ مرغ هوا را در هراس تبعید آسمان می کند در عصر ِتپه ها ی باد شبِ خسته ریخته برشانه ام با بافه ای از بال ها ی شکسته تا آوازها ی آبی از پر ِنگاه بریزد خرمن ام کن بر دره ها ی تاریک براسکلت باران بر چینم در قطره ها ی چشم خورشید بادم بده در...
-
یک شاخه از مهتاب
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 21:34
باز می شود پوست نازک در استخوان تاریک ماه به بلوغ می رسد با جوش ها ی ستاره بر گونه ی آسمان پیدا می شو م در دره های دهان با رودی از صخره ها سینه ای شیر پره های خوا ب می پرند رویای یک بوسه زبان نمناک نعنایی به نشانی از هیچ لبی ِ و شط شرجی هیچ آغوشی نه طعم یک قرص نان نه خیال ِ ِهیچ سنبله ای تنها انگشتِ باران که در عبور...
-
باده نوشیده شده پنهانی
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 14:53
مرز در عقل وجنون باریک است کفر و ایمان چه بهم نزدیک است عشق هم در دل ما سردرگم مثل ویرانی و بهت مردم گیسویت تعزیتی از رویاست شب طولانی خون تا فرداست خون چرا در رگ من زنجیر است زخم من تشنه تر از شمشیراست مستم از جام تهی حیرانی باده نوشیده شده پنهانی عشق تو پشت جنون محو شده هوشیاریست مگو سلب شده من و رسوایی و این بار...
-
عشق پنهانی(صنم میرزازاده نافع)
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 14:14
دلشوره دارم امشب از.عطر تن پیراهنت دست مرا محکم بگیر.می ترسم از گم کردنت ای عشق پنهانی!مرا.تا پهنه ی رویا ببر میلرزم امالحظه را.با قصه قسمت می کنم پنهان ز چشم دیگران.دل را به اسمت می کنم آهستی در گوشم بگو در شب تو می مانی و من افسانه های کهنه را تنها تو می دانی و من دست مرا محکم بگیر.مترسم از گم کردنت دلشوره دارم امشب...
-
زندگی
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 05:55
زندگی یک معماست، آن را با زیرکی حل کنید. زندگی یک تجربه است، مرور کنید. زندگی یک مبارزه است، شما برنده باشید. زندگی یک کشتی است، با آن دریانوردی کنید. زندگی یک سوال است، جوب آن را پیدا کنید. زندگی یک وبلاگ است، آن را برای خود طراحی کنید. زندگی یک موفقیت است، از آن لذت ببرید. زندگی یک هدیه است، آن را دریافت کنید. زندگی...
-
فریاد
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 05:52
فریاد من برای فریادم تو را بهانه می کنم ... و تو برای سکوتت مرا ... چه دردناک است قصه ی من و تو ... قصه ی فریاد و سکوت !!! ... ................................................... حرفی برای گفتن نمانده است ... دلی برای دلتنگ شدن نمانده است ... اشکی برای ریختن نمانده است ... امیدی برای ماندن نمانده است ... توانی برای...
-
با درون سوخته دارم سخن
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 05:46
دود می خیزد ز خلوتگاه من. کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن. کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در آب، لیک از ژرفای دریا بی خبر. بر تن دیوارها طرح شکست. کس دگر رنگی در این سامان ندید. چشم میدوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر...
-
وچند سال بعد یک دیوانه در کوچه
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 15:33
من مانده ام با اختراعی ازگراهام بِل هی زنگ می زد مکث کردم با کمی دل دل برداشتم گوشی الو الهام تویی؟ خوبی؟ که ناگهان فریاد زد ای ترسوی بُزدل! اصلن نمی فهمم خدای من چرا الهام از من چرا دلخور شدی ای دختر عاقل برهم نزن طرح قدیمی رفاقت را بازی نکن با عشق من مانند یک پازل شاید سکوت تو پراز ناگفته ها باشد مثل صدای شاملو با...
-
سرنوشت
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 15:20
روزگاریست که من معرکه دارش شده ام مثل عیسی سند چوبه ی دارش شده ام باورم کن که چنان عقربه ی خانه بدوش پا به پای دل خود لحظه شمارش شده ام هوس چیدن یک سیب پر از وسوسه است باغ چشمت که هواخواه بهارش شده ام میرسد تا به قفس های بلورین گناه جاده سرد سکوتی که غبارش شده ام انتظارو قفس این همه تکرار سکوت سرنوشتی است که من سخت...
-
کوچه
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 15:13
کوچه بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم ! در نهانخانة جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
-
چشم در راهِ
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 17:53
چشم در راه کسی هستم کوله یارش بر دوش ، آفتابش در دست خنده بر لب ، گل به دامن ، پیروز کوله بارش سرشار از عشق ، امید آفتابش نوروز باسلامش ، شادی در کلامش ، لبخند از نقس هایش گُل می بارد با قدم هایش گُل می کارد مهربان ، زیبا ، دوست روح هستی با اوست ! قصه ساده است ، معما مشمار ، چشم در راه الهام آری ، چشم در راهِ الهام
-
به هیچ کس اعتماد نکن
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 17:48
به هیچ کس راز دل نگو دخترک به هیچ کس نگو که دل بسته ام به تو به هیچ کس نگو که عاشقش شدی نه، نه ،نگو نه، نه، به هیچ کس اعتماد نکن به هیچ کس نگو که یه شبی کنار پنجره گریه کردی از خاطرش به هیچ کس نگو که از دیدنش سرعت قلبت از ثانیه جلو می زنه به هیچ کس نگو که روزها گذشت و پیر شدی در انتظار دیدنش به هیچ کس نگو به هر دری...
-
عشق تنهایی
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 13:07
من برای فریادم تو را بهانه می کنم... و تو برای سکوتت مرا... چه دردناک است قصه ی من و تو... قصه ی فریاد وسکوت!!!... حرفی برای گفتن نمانده است... دلد برای دلتنگ شدن نمانده است... اشکی برای ریختن نمانده است... امیدی برای ماندن نمانده است... توانی برای گلایه . شکایت نمانده است... قلبی برای عاشق شدن هم نمانده است... حتی...
-
کدوم احمقی من و تو رو از هم جدا کرد
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 14:36
کدوم احمقی من و تو رو از هم جدا کرد در نگاه تو بودم .... در فکرت بودم ......... در حرفهایت اولین نفر بودم در خیال رویاهایت من پرواز میکردم نمی دونم چی شد؟!!!.....شاید دست تقدیر باشه که من و تو رو ..... جدا کرد و گمراه عالمم کرد ....... کاش می شد ....کاش می شد ....که این یه خواب بود .. خوابی که با بیدار شدنش از یک توهم...
-
مرگ عشق
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 14:24
مرگ عشق می رسد روزی که بی من روز هارا سر کنی می رسد روزی که بی من روز هارا سر کنی می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی می رسد روزی که تنها در کنار عکس من نامه های کهنه ام را موبه مو از بر کنی .......................... گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم «باید برم» برای تو فقط یه حرف ساده بود کاشکی می دیدی قلب من به...
-
قبرستان
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 15:39
با سلام خدمت دوستان عزیزم دو سه روز پیش رفته بودم قبرستون برای زیارت و فاتحه فرستادن برای پدر و اقوام خویش که دیدم یک عده افتاده اند روی قبری گریه و زاری می کنند رفتم جلو ودیدم یکی از پدر می گوید یکی از برادر بلاخره در همان گیر ودار ی شعری به ذهنم رسید که گفتم اگه شما هم بدونید بهتره... بی خبر از همدیگر آسودن چه سود...
-
حس نکرد
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 15:14
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد وسعت تنهاییم را حس نکرد در میان خنده های تلخ من گریه پنهانیم را حس نکرد در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد آن که با آغاز من مانوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد.