زمین بیتاب می لرزید

زمین  بیتاب می لرزید

زمین  بیتاب می لرزید

و تبریز از غمستان ناله ها می چید

ز دل های هراسان هرچه شادی بود مدفون گشت

دهستانهایی از این مرگ سهمی دید

و افرادی به خون غلطید

.

صفی دنبال نان بودند

و در اطراف شهر ورزقان بودند

به ناگه بچّه هایی منتظر بر سفره ی افطار

که در اشغال ناز بانوان بودند...

عجب غرق فغان بودند!

.

اهر هم غرق ماتم بود

و قدّ دوستانی از بلا خم بود

گسل هایی زبان بگشوده از فریادها می خورد

و احوال هریس آشوب و برهم بود

خبر از کثرت غم بود

.

به مناسبت زلزله ی هراس انگیز آذربایجان شرقی در تاریخ بیست و یکم مرداد نود و یک که دهستانهایی از اطراف شهر های هریس ، ورزقان و اهر بطور کلی ویران و بسیاری از هموطنان ما غرق ماتم گشتند.

( عرض تسلیت)

 

تبریز.شعر.زلزله

یک قطعه شعر نفیس در باره زلزله تبریز در سال ۱۱۳۹ ق

 قطعه شعری است از علی نقی اردوبادی در باره زلزله فاجعه آمیز تبریز در سال 1139 که طی آن هزاران نفر کشته شدند و بخش عمده ای از شهر ویران گشت.

داستان زلزله و تحلیل آن در ادبیات فارسی، داستانی کم و بیش محل توجه است و اشعار و اخباری در باره آن وجود دارد. برخی از شاعران که شاهد زلزله‌ هایی بوده و از آن ها جان سالم بدر برده اند، اشعاری در این باره سروده اند. در این اشعار جدای از آن که سعی کرده اند تاریخ وقوع زلزله را بیان کنند، به طور معمول تحلیل‌ هایی هم در باره چرایی وقوع این حوادث به دست داده اند. غالب اینان، روی ظلم و جور و رواج آن به عنوان عامل زلزله تاکید کرده اند. این نگاه آنهاست که در جای خود باید مورد بحث قرار گیرد.
در اینجا بر آنم تا یک نمونه از این قطعات را که در باره زلزله تبریز در سال 1139 است نقل کنم. روزگاری که افغانها با تاخت و تاز فراوان، ایران صفوی را از میان بردند و محمود و اشرف افغان ایران را نابود کردند. به تدریج نادرشاه برآمد و آنان را بیرون انداخت. پس از آن هوس تاج و تخت و تشکیل امپراتوری بزرگ کرد و به هر جا رسید تاخت. عاقبت به ظلم و ستم  نسبت به ملت خود رو آورد و به فرزند خود رضا قلی هم رحم نکرد. البته در این باره بین شاه عباس بزرگ که پسرش صفی میرزا را کشت، با نادرشاه که پسرش رضا قلی را کور کرد و با سلطان سلیم که برادرانش را کشت، فرقی نیست. هر سه آنها خدماتی هم به کشورشان کردند و کشورگشایی داشتند.
این قطعه در یک جُنگ بسیار با ارزش به نام جنگ یا تذکره معینای اردوبادی است که در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می‌شود. سالها پیش سفرنامه منظوم حج بانوی اصفهانی را بر اساس تنها متنی از آن که در همین جنگ آمده بود نشر کردم. مرور مجدد سبب شد تا با شعر زیر از یک شاعر اردوبادی ـ شهری در آن سوی ارس و در جمهوری نخجوان که روزگار فرزند زاده تبریز عزیز بود ـ به نام علینقی اردوبادی آشنا شوم.
همان گونه که عرض شد این شعر در باره زلزله 1139 تبریز سروده شده و از مضامین بسیار عالی برخوردار است:

 ز گردش فلک واژگون کج رفتار
 بعزّ عرض رسانم که چون بُد این اخبار
کنون که از ستم دی خلاص شد تبریز
رسید فصل گل و لاله و نوای هزار
جهان نه گرم و نه سرد و نه روز و شب کم و بیش
هوا نه ابر و نه صاف و زمین نه گِل نه غبار
عروس باغ چو طاوس جلوه گر گردید
دمید سنبل و گل همچو زلف و عارض یار
شد آن زمان که به طرف چمن ز غم آزاد
کنند سیر گل و سبزه و رخ دلدار
که ناگه از پس این پرده گفت هاتف غیب
که خیز و فکر بِحِل، دل خراب گمار
که می رسد ز بلا بهر این خجسته مکان
چنان که زلزله تبریز را کند هموار
به بیست و هشتم شهر جمادی الثانی
ز بعد الف، صد و سی و نه که بود شمار
بناگه از طرف فوق و تحت، زلزله‌ای
پدید گشت که عالم خراب شد یکبار
هوا ز گرد و غبار آنچنان بشد تاریک
که تیره گشت از او دیده اولوا الابصار
به یک دقیقه عمارات مسجد و حمام
دگر مدارس و دکان و جملگی بازار
شدند زیر و زبر آنچنان که هیچ نماند
نه قصر و طاق و رواق و نه کوچه و دیوار
به زیر خشت و گل و سنگ ماند خلق کثیر
بمرد در سر هر رهگذر هزار هزار
دگر که جان بسلامت از این بلا بردند
شکسته پا و سر و دست، بی حد ومقدار
یکی شکسته کمر، دیگری گشوده جبین
یکی شکافته فرقش به خشت همچو انار
بسینه چوب عمارت چو تیره جا کرده
به حلق شیشه جامش چو تیغ کرده گذار

چو روز حشر همه وامصیبتا گویان
فغان شور چو غوغای گیر و نعره دار
نگویم از فلک است این بلا که ناید راست
به حکم آن که بود بنده فاعل مختار
نگویم آنکه به تبریز ظلم و جور بود
همان که ظلم گرفته است عالمی یکبار
ز حرص مال چنان غرق بحر عصانیم
به صد هزار کمند ار کشند، نیست کنار
خورند مال یتیم و برند حق کسان
نمانده شرع نبی را علامت و آثار
کسی که دوخت چو ماهی درم به خرقه خویش
زمانه از سر او پوست برکشد چون مار
همه علامت آن است و گوشمالی چند
شوند از این حرکت خفتگان مگر بیدار
ز بس خلاف رضای خدا ز ما سرزد
که از تدارک آن عاجز است استغفار
مهم نیست دگر گر بدین نسق گذرد
در این جهان تو نبینی ز آدمی دیّار
بغیر از آن که گمارم نظر به لطف و دگر
زبان گشاده به حمد مُهمین غفار
ببین به لطف الها! بجمع بنده خود
نظر به حال اسیران مستمند گمار
بدفع زلزله قادر تویی دگر کس نیست
ز سیل حادثه عالم خراب شد مگذار
نقی! تو از عمل خویش شرم دار و مترس
که هست حضرت باری گناه را ستّار
به قعر لجّه اندیشه سر فرو بردم
که تا برآرم از آن بحر گوهر شهوار
خرد چو دید چنین بانگ بر خیالم زد
یکی به وجه حسن پیش دوستان اظهار
چنین که «واو» میفکن ز مصرع ثانی
بگو که «زلزله بنمود شهر را هموار»

روزگاری که بـهانه های بسیـار برای گریـستن داریـم !

روزگاری که بـهانه های بسیـار برای گریـستن داریـم !
در روزگاری که بهانه های بسیار برای گریستن داریم
شرم خندیدن، به تمسخر هم میهنان را بر خود نپسندیم.
کار سختی نیست نشنیدن، نخواندن و نگفتن لطیفه های توهین آمیز...
با اراده جمعی، این عادت زشت را به یک ضدارزش تبدیل کنیم.
رخشان بنی اعتماد


یک روز یه ترکه

اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان... ؛


خیلی شجاع بود، خیلی نترس... ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.


یه روز یه رشتیه...

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛


برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.


یه روز یه لره...

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛


ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد، از شدت عمل احتراز می کرد.


یه روز یه قزوینی...

به نام علامه دهخدا ؛


از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.


یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی ...

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم! و اینجوری شادیم!

این از فرهنگ ایرانی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی است.
پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه
آنقدر این ایمیل را بفرستیم و
بخوانیم تا عادتهای قجری در خندیدن به
هر هموطن(آنکه در دیده ما جا دارد) در ما بمیرد
و با هم یکی باشیم
مثل همیشه،
مثل زمانهای سختی و مثل زمانهای جشن و افتخار
 

احسـاس با عکـس

 احسـاس با عکـس

 


گروه اینترنتی ایران سان

"مرد" که باشی ...
نه چهره ی زیبا میخواهی ،
نه اندام برجسته !
&بلکه یک قلب می خـــــواهی که فقط و فقط برای تو باشد ..
 

 

گروه اینترنتی ایران سان

مدت هاست که ؛

روزه ی عشق گرفته ام !!

اذان افطارش را تو بگو . . . !
 



گروه اینترنتی ایران سان

در عجبم!
راننده نیستم!
اما هرکس به من می رسد مسافر است ...



گروه اینترنتی ایران سان

دنیا پر از تباهی است، نه به خاطر وجود آدمهای بد، بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب .../.

گروه اینترنتی ایران سان

نقـش یـــک درخــت خشک را

در زنـدگی بازی میکـنم !

نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم

یا هیزم شکن پـیــر…
 

گروه اینترنتی ایران سان

حــواسم را ... پرت کرده ای ... آنقـــــــــدر دور ... که دیگر ... یــادم نیست
تو رفته ای و من ... حـــــــواسم نیست (!)



گروه اینترنتی ایران سان

حتــــی [!] کفش هم اگه تنگ باشه ... زخــــــم مـــــی کنه .... وای بــحال وقـتی که ... دل تنــــــگ بــاشــه ... / .



گروه اینترنتی ایران سان

پیدا کــــــــردن کسی که بهت بگه دوسـت دارم سخت نیست

پیدا کــــــــردن کسی که

واقعا بهت ثابت کنه دوست داره سختــه...!!!



گروه اینترنتی ایران سان

جـدیـدأ اسـم خیـانـت شده یـه اشتباه ... کـه بــایـد ببـخشـى و فـرامـوش کـنى ... وگرنه محکوم میشى به کینه اى بودن …/.

 

گروه اینترنتی ایران سان

هـدفـم را نـشـانـه گـرفـتـه ام . . . قـلـــــ[♥]ــــــــب تـو . . . بـدون هـدف دوسـتـت دارم . . . / .

 

گروه اینترنتی ایران سان

معذرت خواهی همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی و حق با یکی دیگه است
معذرت خواهی یعنی: اون رابطه بیشتر از غرورت برات ارزش داره . . . / .

 

گروه اینترنتی ایران سان

گاهــــــی دِلـــــــم . . . تفـــــریح ناسالم می خــــــــــــواهد [!]

مثــــــل فکر کــــــردن به تــــو . . .
 

 

گروه اینترنتی ایران سان

اشک زن دل [♥] را می ســوزاند ولــی‌ اشــک مرد ، کــــوه را آبــــــ مـــی کـــــــند [!]

 

گروه اینترنتی ایران سان

فــــاصـله هـــرچقــــدر هــــم کــــم و کـــوچیـــک بـــــاشه ... بـــــازم بــــزرگـــه ؛ به دکمه اســـپــیـــس روی کیبــــوردت نگــــاه کــن ...!!!

 

گروه اینترنتی ایران سان

کلافه کرده ای مرا

چرا نگاهت

از نوشته های من قشنگتر است



گروه اینترنتی ایران سان

وقتی تمامِ زندگی ات شده باشد..

جز آغوشش ...
پناهِ دیگری نداری...

حتی اگر از خودش دلگیر باشی...!



گروه اینترنتی ایران سان

کاش ما آدم ها هم

مثــــــــــــــــــــل

گربه ها با چند لحظه بو کشیدن

میفهمیدیم که هر

آشـــــــــــــــــــــغالی

ارزش وقت گذاشتن نداره



گروه اینترنتی ایران سان

حال آدم خراب پرسیدن ندارد

اما ...

دستانش گرفتن دارد.



گروه اینترنتی ایران سان

زندگی همینه دیگه ، مثل قمارخونه می مونه.می بری ، می بازی . ولی آخرش همیشه قمارخونه س که برنده نهائیه و این معنی اش این نیست که به تو خوش نگذشته [!]

وودی آلن



گروه اینترنتی ایران سان

هـــیچ وقت خـــنده رو ترکـــ نکـــن ؛ چــــون هر کسی ممـــکنه عاشـ ـق خنده هات بشه .../.
 

مرگ

 

  

 

نمی داتم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.
دکتر علی شریعتی 

 

(((با تشکر از دوستان وبلاگ)))

سخت است حرفت را نفهمند..

سخت است حرفت را نفهمند،

سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،

حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد

وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،

اشتباهی هم فهمیده اند.

.:: دکتر علی شریعتی ::.

جملات زیبا گیله مرد

نظردادن

کسی نیست نظر بده 

 

منتظرم بچه وبلاگ ها 

 

 

کسی نیست نظر بده 

 

بدون شرح؟؟؟

 

  

 

بدون شرح ؟؟؟

 

       نظر یادتون نره............

شعرهای جدایی

شب مثال دریاست

شب مثال دریاست

و ستاره ها در آن مروارید

قایقی لازم نیست

غرق باید شد در این بحر غریب

دست و پا لازم نیست

اندکی آرامش

و کمی هم رویا

خوب می شد من و تو تا ته دریا برویم

یک عدد مروارید از میان صدف ساکت ابر برداریم

و نگاهش بکنیم

و نگاهش بکنیم

تا دم صبح...

 

 

::تو چه حسی بودی  

بای

::تو چه حسی بودی که به من پیوستی::

::و این گونه غریب مرا گسستی::

::نمیدانم تا کی به جاده تنهایی چشم بدوزم::

::نمیدانم تا کی به انتظارت بنشینم::

::نمیدانم این دل تا کی منتظر ترنمی از تو باشه::

:: نمیدانم تا کی چشمم به نمایشگر تلفن باشه::

تو رفتی و این دل عاشقتر شده::

تو رفتی که خاطراتمون برنگرده::

::امشب هم دلتنگتم نه مثل همیشه::

::بلکه بیشتر و بیشترتر از همیشه::

::امشب هم این دل خواهد گریست::

::ولی افسوس که دیگه کسی به یاد ما نیست:: 

 

چند جمله از دکتر علی شریعتی در مورد عشق

چند جمله از دکتر علی شریعتی در مورد عشق 

“…عشق چیست؟ صدها تعریف درباره‌ی عشق کرده‌اند، و می‌شود کرد، اما آنچه
 
 به نظر من بهترین و عمیق‌ترین تعریف از عشق است، این است که عشق
 
 زاییده تنهایی است و تنهایی نیز زاییده عشق است…” 
“…عشق، حیرت و گریز و بی‌تابی یک دورافتاده است برای پیوستن،
 
 برای تجدید اتصال، ناله‌ی نی خشک و بریده و غریب در آرزوی بازگشت به نیستان…”
 
“…وقتی عشق فرمان می‌دهد، محال سر تسلیم فرو می‌آورد…”
 
“…عشق تنها کار بی‌چرای عالم است…” 
“…دریغ که کسی در همه عالم نمی‌داند که چه می‌گویم ؟ که این عشق
 
 که در من افتاده است نه از آنهاست که آدمیان می‌شناسند که آدمیان عشق
 
خدا را می‌شناسند و عشق زن را و عشق زر را و عشق جاه را و ازینگونه…
 
و آنچه با من است، نه، آنچه من با اویم با این رنگها بیگانه است، عشقی
 
است به معشوقی که از آدمیان است… اما… افسوس که… نیست!
 
 معشوق من چنان لطیف است که خود را به «بودن» نیالوده است که
 
 اگر جامه وجود بر تن می‌کرد نه معشوق من بود. معشوق من، رزاس من،
 
 موعود بکت، «گودو»ی بکت است، منتظری که هیچگاه نمی‌رسد!
 
 انتظاری که همواره پس از مرگ پایان می‌گیرد، چنانکه این عشق نیز… هم…”
 
 
“…اگر عشق از انسان گرفته شود، وی به صورت یک موجود منفرد و
 
منجمدی در می‌آید که فقط به درد دستگاه‌های تولیدی می‌خورد…”
 

عشق و ایمان در اوج پروازش از سطح ستایشها میگذرد و معشوق در انتهای

 صعودش در چشم عاشق سراپا غرقه سرزنش میشود و این هنگامی

است که دوست استحقاق بخشوده شدنش را در چشم دوست از دست میدهد.

 

“… دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی

از سر نابینایی، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن

و زلال. عشق بیش‌تر از غریزه آب می‌خورد و هر‌چه از غریزه سرزند بی‌ارزش

 است و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و‌ تا هر جا که یک روح

 ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد…”