"در کلبه ای به نام اتاق عمل"

و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد

مرا که شهر کر و کور ها جوابم کرد

سمند نقره نل اش را شبانه زین کردیم

گرفت دست مرا، پای در رکابم کرد

و عشق چشم مرا بست و مشت من وا شد

و عشق بود که وابسته ی نقابم کرد

مرا به جنگلی از وهم و نور و رؤیا برد

میان کلبه کمی ورد خواند و خوابم کرد

و عشق هیات دوشیزه ای اصیل گرفت

سپس به لهجه ی فیروزه ای خطابم کرد

کنار شهوت شومینه سفره ای گسترد

نشست پیشم و شرمنده ی شرابم کرد

دو تکه یخ ته هر استکان می انداخت

و عشق بر لبم آتش نهاد و آبم کرد

گرفت دست مرا در سماع بی خویشی

و چند سال گرفتار پیچ و تابم کرد

و عشق دختری از جنس شور بود و شراب

خمار بودم و با بوسه ای خرابم کرد

***

و عشق آمد و دستور داد: حاضر شو!

در این کویر نمان چشمه ای مسافر شو!

و عشق بغض مرا از نگاه خیسم خواند

گرفت زندگی ام را و گفت: شاعر شو!

 

و عشق خواست که این گونه در به در باشم!

که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد