رقص آرام(شعری از یک دختر سرطانی در حال مرگ)

رقص آرام

Have you ever

watched kids

 

 

آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید

 

 

On a merry-go-round?

 

در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟

 

 

Or listened to

the rain

 

 

و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،

 

 

Slapping on the ground?

 

 

آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟

 

 

Ever followed a

butterfly's erratic flight?

 

 

تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟

 

 

Or gazed at the sun into the fading

night?

 

 

یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟

 

 

You better slow down.

 

 

کمی آرام تر حرکت کنید

 

Don't dance so

fast.

 

 

اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید

Time is short.

 

 

زمان کوتاه است

The music won't

last

 

 

موسیقی بزودی پایان خواهد یافت

 

Do you run through each day

 

On the

fly?

 

 

آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟

When you ask How are you?

آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،

Do you hear the

reply?

 

 

آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟

When the day is done

هنگامی که روز به پایان می رسد

Do you lie in your

bed

 

 

آیا در رختخواب خود دراز می کشید

With the next hundred chores

و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره

Running through

your head?

 

 

در کله شما رژه روند؟

You'd better slow down

سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید.

Don't dance so

fast.

 

 

اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.

Time is short.

زمان کوتاه است.

 

 

The music won't

last. موسیقی دیری نخواهد پائید

Ever told your child,

آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،

 

 

We'll do it

tomorrow?

"فردا این کار را خواهیم کرد"

 

 

And in your haste,

و آنچنان شتابان بوده اید

Not see

his

 

 

که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟

sorrow?

 

Ever lost touch,

تا بحال آیا بدون تاثری

Let a good

friendship die

 

 

اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،

Cause you never had time

فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟

 

 

or call

and say,'Hi'

آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟

You'd better slow down.

حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.

Don't dance

so fast.

اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.

Time is short.

زمان کوتاه است.

The music won't last.موسیقی دیری نخواهد پایید.

 

When you run so fast to get somewhere

آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،

You

miss half the fun of getting there.

نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.

When you worry and hurry

through your day,

آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،

It is like an unopened

gift....

گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید.

Thrown away.

 

Life is not a

race.

زندگی که یک مسابقه دو نیست!

Do take it slower

کمی آرام گیرید

Hear the

music

به موسیقی گوش بسپارید،

Before the song is over.

 

پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.

(بدون شرح)

دل گرفته (بدون شرح)دل گرفته

آموختم که ....

                                                                                                      

من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم

من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم

من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم

من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم

من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم

من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم

من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم

من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم

من ایمین را از کودکان معصوم آموختم

و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

پاییز را دوست دارم...

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

 بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

 بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

           بخاطر بغض های سنگین انتظار

بخاطر اشک های بی صدایم

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

بخاطر معصومیت کودکی ام

بخاطر نشاط نوجوانی ام

بخاطر تنهایی جوانی ام

بخاطر اولین نفس هایم

بخاطر اولین گریه هایم

بخاطر اولین خنده هایم

بخاطر دوباره متولد شدن

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...

 

کاش می شد برق چشمام بارون کنه ..... سیل غم بیاد و تو رو داغون کن

عزیزم خیلی وقته دردی مونده تو دلم ..... میخوام راز عشقمو واسه همه بگم و برم

یادم می یاد روزایی که بهم قول دادی زیاد .... ولی زدی زیر قولت گفتی برو منم میام

باشه درو ببند برو بیرون بزار تنها باشم ..... توی تلاطم بغز ثانیه ها رها باشم

دستات مال من بود ولی قلبت بود از من جدا ..... چه شبهایی به خاطرت نشستم وای خدا

می خواهی بری برو به درک پس از یادمم برو .... یادت می یاد وقتی گریه کردم گفتم نرو

حالا من میرم تو هم تنها باش با دل خودت ..... ببین چیکار کردی بزار برو از یاد خودش

تمام فکرم توی چشمای تو بود .... کاشکی الان دستهات تو دستهای من بود

تمام مردم این شهر به من همواره میگن .... تو این سکوت ‌ِسرد مرگ و بهمراه دارم

همیشه نفرین من به راهت ِ ..... به دل سیاه تو نگاهت ِ

تا ابد فقط میگم خدا خدا ..... کی ِ میشه از دل تو دلم جدا

میدونم همش تو رو به عشق تو ...... میدونم چقدر شلوغه دل تو 

الهی خونه خرابت ببینم ..... تا ابد توی عذابت ببینم

دیگه از نبودنت نمی سوزم ..... دیگه حتی چشم به در نمی دوزم

برو اشک نریز با یاد دلم ..... دیگه نمی خوامت باهات نمی مونم

دیگه حتی نمی خوام اسمتو فریاد بزنم ..... مثل عاشق تو کتابها اسمتو داد بزنم

بترس از اون روز که با من چشم تو چشم بشی .... من تو فکر تو بودم تو بودی تو فکر کی ؟

خیلی ساده از من گذشتی من ساده تر میگذرم .... مثل قبل از نبودنت تو خودم نمی شکنم

میشنوم صدایی که هچوقت تو نشنیدی ... صدایی که میگفت تو از جدایی میترسیدی

آره میترسیدم ولی حالا میگم بی خیال .... حرفات تکراری شده یه حرف جدید بیار

کاش می شد ببینمت بهت بگم ..... دیگه از دیدن تو سیر دلم

کاش می شد دیگه چشمام نبیننت .... از درخت غم دیگه تو رو نچینمت

کاش می شد چشماتو گریون میدیدم .... توی تنهایی و غم دلتو خون می دیدم

کاش می شد برق چشمام بارون کنه ..... سیل غم بیاد و تو رو داغون کنه

زن عشق می کارد و کینه درو می کند ...(دکتر علی شریعتی)

 
زن عشق می کارد و کینه درو می کند ... 
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ... 
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی ... 
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ... 
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ... 
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ... 
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ... 
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ... 
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ... 
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ... 
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ... 
و قرن هاست که او عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بربادرفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش، گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ... 
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد ... 
و این، رنج است
 
                                                    دکتر علی شریعتی

شعر از شاعران معاصر ایران


بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش،
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب،
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا.

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع،
بر رویمان ببست به شادی در بهشت.
او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش،
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت.

طوفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست،
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.

مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم،
مائیم … ما که جامه تقوی دریده ایم؛
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب،
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم!

آن آتشی که در دل ما شعله می کشید،
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛
دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق،
نام گناهکاره رسوا! نداده بود.

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حکایت عشق مدام ما.
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما 
 
 
عاشقان ، سرشکسته گذشتند
شرمسار ِ ترانه های ِ بی هنگام ِ خویش
و کوچه ها ، بی زمزمه ماند و صدای پا.
سربازان شکسته گذشتند
خسته ، بر اسبان تشریح
و لَته های بیرنگ ِ غروری نگون سار
 بر نیزه هایشان.
تو را چه سود
 فخر به فلک برفروختن
هنگامیکه هر غبار ِ راه ِ لعنت شده ، نفرینت میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای؟
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه از رُستن تن میزند
چرا که تو
 تقوای خاک و آب را
هرگز باور نداشتی.
فغان ! که سرگذشت ما
سرود ِ بی اعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعه ِ روسپیان
بازمی آمدند.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد
که مادران ِ سیاه پوش
- داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد -
هنوز از سجاده ها
 سربرنگرفته اند. 
 
 
 
همه چیز آرومه تو به من دل بستی این چقدر خوبه که تو کنارم هستی
همه چی آرومه من چقدر خوشحالم پیشم هستی حالا به خودم می بالم
تو به من دل بستی از چشمات معلومه من چقدر خوشبختم همه چی آرومه
تشنه ی چشماتم منو سیرابم منو با لالایی دوباره خوابم کن
بگو این آرامش تا ابد پا بر جاست
حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست
همه چیز آرومه من چقدر خوشحالم پیشم هستی حالا به خودم می بالم
عاقشم هستی این از چشمات معلومه
همه چیز آرومه تو به من دل بستی این چقدر خوبه که تو کنارم هستی
قصه ها خوابیدن شک نداریدیگه تو  به احساس من
تشنه چشماتم منو سیرابم کن منو با لالایی خوابم کن
بگو که این آرامش تا ابد پا برجاست
 
 
 
سیمین بهبهانی
 

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم 

 

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی : 

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی 


جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا : 

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم


جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی : 

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را


جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا : 

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست


عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی:

ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی
رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی 
ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما
شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟ 
سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا
عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی 
طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی
بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی 
خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را
آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی 
دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد …
دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی 
معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند!
ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟ 
عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد
گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟ 
او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او
زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی 
از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی
بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی  
 

(این هم از قطعه شعرهای خودم)

خورشید شامگاهی آسمان را ترک میگوید
و سپیدی دماوند به سیاهی میگراید
دیروز:
       می پنداشتم که مردی دلیرم
       و قلب کوچکی را شکستم
امروز:
       آستین قبای نازکم از اشک نمناک است.
چشم فندقی من در انتظار بخششم.
 
خیره در چشمان فندقی ات میشوم
در دل نوای تو را سر میدهم
لختی بخند
که خنده ات آرام بخش وجود من است
 
روزی که لبخندی حقیقی بر لبانم نقش بندد
روزی که بتوانم عشقی را پاسخگو باشم
و چشم دلی را سیراب کنم
روزی است که میتوانم عاشقانه دستت را بگیرم
و تو را با عشق، به زندگی پیوند دهم.
زیرا که دست دیگری، دست مرا گرفته است
و مرا با لذت زندگی پیوند داده است.
به گمانم دست خدا باشد!!
آری دست خداست ،
پس مرا دریاب و بگذار خدایی باشم
دستت را به من بده،
تو نیز خدایی باش. 
 
من ، تو ، ما ، جهان ، همه در تغییرند
عمر در تغییر است
عشق در تاثیر است
همه در عاقبت خویش پر از تغییرند
همه در تاثیرند
خواب در پیله پر از تغییر است
و تو تعبیر همان خواب هستی
            خواب پروانه شدن
               که پر از تغییر است
تو ز تغییر دلم میترسی
لیک من بی تردید
            انتخابت کردم
پیله ات را بگشا
  در دلم باکی نیست
      چون که پروانه شدن
          بهترین تعبیرُ بهترین تغییر است
 
کاش میدانستم
به چه می اندیشی
که نگاه تو چنین سرد و ثقیل
به سراپای وجودم مشکوک
خنده ات از سر زور
و کلامت همه با فکر دلم بیگانه
به چه می اندیشی؟
از تمنای دلم بیخبری!
من و احساس دلم دشمن سختت هستیم؟
یا تقاصیست که باید به دلت پس بدهم
بابت پستی مردان هوسباز دگر؟
به چه می اندیشی؟ 
 
هر روز کلام و کلام و کلام
هر روز با کلام زیبای تو تکرار میشوم
هر لحظه نگاه و نگاه و نگاه
هر لحظه در نگاه، نگاهت مرور میشود
هر آن نیاز و نیاز و نیاز
هر آن نیاز وجودم وجود توست
هر بار خیال و خیال و خیال
هر بار خیال میکنم که نوازش میکنی مرا 
 

امروز دوباره باران بارید و دلم هوای تورا کرد
کاش در کنارم بودی
دست در دست هم
زیر باران قدم میزدیم
و یکدیگر را مرور میکردیم
اما دریغ... 
 
 
                                                          (این هم از قطعه شعرهای خودم)

معادلات زندگی

 
معادله 1
انسان = خوردن + خوابیدن + کار+ لذت
خر =  خوردن + حوابیدن
 
بنابراین:
انسان = خر + کار + لذت
 
در اینصورت:
انسان – لذت = خر + کار
 
به عبارت دیگر
انسانی که لذت نمی برد چون خری است که فقط کار می کند.
 
معادله 2
مرد = خوردن + خوابیدن + پس انداز کردن
خر = خوردن + خوابیدن

بنابر این:
مرد = خر+ پس انداز کردن

بنابر این:
مرد - پس انداز = خر

به عبارت دیگر
مردهایی که پس انداز نمی کنند با خر برابرند

معادله 3
زن = خوردن + خوابیدن + هزینه کردن
خر = خوردن + خوابیدن

بنابراین:
زن = خر + هزینه کردن

در اینصورت:
زن – هزینه کردن = خر

به عبارت دیگر:
زنهایی که هزینه نمی کنند خرند.

نتیجه گیری از معادلات 2 و 3
مردهایی که پس انداز نمی کنند = زن هایی که هزینه نمی کنند

بنابراین:
وقتیکه مردها پس انداز می کنند از خر شدن زن هایشان جلوگیری می کنند(نتیجه منطقی 1)
و زن هاییکه هزینه می کنند از خر شدن مردهایشان جلوگیری می کنند (نتیجه منطقی 2)

بنابر این خواهیم داشت:
مرد + زن = خر + پس انداز + خر+ هزینه

بنابر این....از نتایج منطقی 1 و 2 می توانیم استنباط کنیم که:
مرد + زن = 2خر که با شادی در کنار هم زندگی می کنند

سالروز دوستیمون مبارک

دیدی چهار سال گذشت به همین زودیه زود

مثه آبی که به جریانه توی بستر رود

سال پیش میون گل ها تو خود فصل پاییز

با یه نامه ی کوچولو پایه ی دوستی ما نشست به بار

مثه یک نهال کوچیک که هنوز هیچی نداشت

عشق من . محبت تو گل زندگی واسش به جا گذاشت

توی این یه سال ببخشید اگه کم صبر بودم

آخه راستش واسه دیدن چشای نازنینت یه کمی هول بودم

یادته وقتی میخواستم امتحانت بکنم؟؟؟؟؟

پرسیدی چرا؟منم گفتم میخوام زشتیه قلب پسرا رو به تو اثبات کنم

اما دیدی نتونستم پاکیو نجابتت رو قد حتی سر سوزن لکه دارش بکنم

غیر از اینکه حالا باید صد هزار بار ازت عذر خواهی کنم

کی باشه یه روزی پیش هم تو این فصل قشنگ

جشن بگیریم بهترین روز پاییز رو(۲۸) تو یه باغ هفت رنگ

 

 

دوست دارررررررررررررم