دلم میخواد واست بگم....
از لحظه های سوت و کور بی کسی از لحظه های مبهم دلواپسی
دلم میخواد واست بگم....
از لحظه های بی تو پر ز خستگی از لحظه های سرد بی هم نفسی
دلم میخواد واست بگم....
چی کشیدم تو انتظار
چند تا پائیز توی حیاط رو برگای قرمز و زار
به در نگاه کردم و گفتم که بیا
قاصدکه خبر میداد که حتی اسمت دیگه یادش نمیاد
دلم میخواد واست بگم اما تو نیستی بشنوی
نیستی که این سکوت تلخ و بشکنی
من موندم و یه مشت عکس کاغذی
تو قفسی از عشق تو . تو عالم دلواپسی
توی این دیار غربت یه دیوونه ...........
اومده میخواد که از عشق بخونه..........
واسه ی کی . واسه ی چی؟؟؟؟
واسه اون کسی که هرگز نمیفهمه . نمی دونه؟؟؟؟
واسه اون کسی که عمری عاشقش بود ......
واسه اونی که نمیفهمه یکی واسش پریشونه......
واسه اون کسی که هرگز نمی دونه واسه عشقش
خود خورشید . خود ابر و باد و باروونه.............
واسه اون کسی که خنده هاش همیشه
مثه اون شمعدونیای توی گلدونه
واسه اون کسی که هر وقت اشکاش از رو گونه هاش قل میخوره...
واسش از برگ ریزوونای پائیزه ابی میخونه.........(کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری؟؟؟؟)
واسه ی همون کسی که بار اول وقتی دیدش
گفت چقدر واسم عزیزی آی دیوونه.......
واسه ی همون کسی که وقتی رفت باهاش به زیر بید مجنون
گفت که اون حالت برگاش مثه گیسوی تو میمونه..........
حالا اون عاشق سر گشته و حیرون
خوب میدونه واسه ی کی داره از عشق میخونه
واسه اون کسی که عشقش خوب میدونه
دیگه هرگز بر نمی گرده به خونه..............
خنده های زورکی اشکای یواشکی
شبو روزی بی هدف لحظه های الکی
ساعتای پر سوال دلخوشیها تو خیال
حسرت پرنده ی دل که نداره پر و بال
این دو روز رندگی کی شده تو کهنه گی
می دونم دیگه بریدی تو هوای خستگی
می دونم خسته شدی مرغ پر بسته شدی
میدونم طاقت نداری واسه سوز تشنگی
دل خوشیا یه لحظه به خندش نمی ارزه
از همه کس طلبکار یه دنیا زیر قرضه
نه خط خطی نه ساده مسافره گم و گیج
یه جاده سخت و دشوار به مقصد پر از نیش
هوای تازه می خوای نگاه بی بهونه
خود خوده صداقت جوابه عاشقانه
یه حرفه راستی راستی از ته دل می خواستی
اون که بسازه از نو تو رو با همه کاستی
یک شبه بارونی بسه برای از نو تر شدن
یک گل شمعدونی بسه برای عاشق تر شدن
عشق
نمی دونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگی مو
نمی دونم چرا قسمت می کنم روز های خوب زندگی مو
چرا تو اول قصه همه دوستم می دارن
وسط قصه می شه سر به سرم می زارن
تا می خواد قصه تموم بشه همه تنهام می زارن
می تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم
می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یه نیشه زبون بترکه وخراب بشه
تا بیان جمعش کنن حوباب دل سراب بشه
می تونم بازی کنم با عشق واحساس کسی
می تونم درست کنم ترس دل ودل واپسی
می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم .....
می تونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم ....
ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونا یه دروغ گو می شم همیشه دروغ ورده زبونم می شه
یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم.......
با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم..؟
من باید از چی بفهمم که کسی دوستم داره .....؟
توی دنیا داستان عشق و واقعی وجود داره ؟
قانون عشق: یک پسر با یک نگاه از یک دختر خوشش میاد ... و عشق از طرف اون شروع میشه ... تا جایی که زندگیش رو پای عشقش میذاره ... اما دختر باور نمیکنه ... چون یک چیزهایی دیده و شندیده ... تا دختر میاد پسر رو باور کنه ، پسر دلسرد و خسته میشه ... میره با یکی دیگه ... بعد که دختر تازه تونسته پسر رو باور کنه میره طرفش ... اما پسر رو با یکی دیگه میبینه ... اینجاست که میگه: حدسم درست بود
اگر پسر نبود دعوا نبود ... خشونت نبود عشق نبود اگر دختر نبود هوس نبود ... لطافت نبود ... دعوای پسرا نبود.. عشق نبود. به نظر شما بهتر نبود هیچ کدوم نبودیم؟؟؟
شما هم اکه از ایشون متنی خوندید برای منم بفرستید تا اینجا استفاده کنم
من رقص دختران هند را بیشتر از عبادت والدینم دوست دارم
زیرا انان از روی عشق می رقصند و اینان از روی عادت
کاش قلبم درد تنهایی نداشت سینه ام هرگز پریشانی
نداشت
کاش برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز
بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و
قربانی نداشت
باز می شود پوست نازک
در استخوان تاریک
ماه به بلوغ می رسد
با جوش ها ی ستاره
بر گونه ی آسمان
پیدا می شو م
در دره های دهان
با رودی از صخره ها
سینه ای شیر
پره های خوا ب می پرند
رویای یک بوسه
زبان نمناک نعنایی
به نشانی از هیچ لبی ِ
و شط شرجی هیچ آغوشی
نه طعم یک قرص نان
نه خیال ِ ِهیچ سنبله ای
تنها
انگشتِ باران
که در عبور آتش و آب و باد
پنجره هانمناک می کند
یک شاخه از مهتاب
خالی ازآیه
یک مشت
کبوتر
بی طوق
بر درخت زیتون