دلبر زیبا
سحرگاهان بیامد دلبر زیبا
بیامد با هزاران عشوه از رویا
بیامد با قد و قامت قیامت
بیامد با هزاران قصه و سودا
چه گیسوی بلندی که به دور گردنم افتد
گهی لطف دارد و گه میکند دعوا
به جانم آتشی افکنده همچون آتش دوزخ
زده بر جان من مُهری برای مِهر خود زیبا
عجب ناز و ادایی او برای این دلم دارد
نمیدانستم کاین عشق است یا سودا یا هوّا
تو را غمها نباشد با دل ای «میلاد»
کاخر عشق آید آن سزاوار دلبر زیبا