سری به نی و نیزه دار در پیش
شب کویر و کاروانی و بیابان غم
و پدر
خفته در بستر خاک
و هفتاد و دو پروانه
خونین جامگان با وفا
و باز رقیه(س) بود و تمام دلواپسی کودکانه اش
و رقیه بود و تمام سه سالگی اش
رنجور و نحیف
بی نوازش دستان مهربان پدری که دیگر نیست
و شیرخواره برادری چون اصغر(ع)
و حلق پاره شده ای
که رفت تا آسمان خدا
سری به نی و نیزه دار در پیش
شب کویر و کاروانی از عشیره بنی هاشم
بی کسی بود و یک بیابان غم
زخم بود و گامهای کوچک طفلکان اسیر
آن عقب تر اما
دخترکی محزون
تمام بغض سه سالگی اش را
میان ضرب سیلی و دستان کوچکش
پنهان می کرد
خیلی ملموس بود
تشکر از دوست گرامی.
سلام عزیزم
چقدر کار زیبا و پسندیده ای میکنی که مطالب مرتبط با آقا سیدالشهدا را جمع آوری میکنی و در وبلاگت قرار میدهی . از اینکه این دلنوشته من را هم قابل دونستی و در فضای وبلاگت قرار دادی بسیاربسیار ممنونم . انشاالله محب اهل البیت باشی .
تشکر از عزیزان و دوستان وبلاگ رابطه دوستی.