فقر

 

میخواهم بگویم ...

فقر همه جا سر میکشد ...

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ...

فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ... طلا و غذا نیست ...

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ...

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ...

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ...

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود ...

فقر ، همه جا سر میکشد ...

فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ...

فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است ...




دکتر شریعتی

نظرات 2 + ارسال نظر
دختر بارانی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ق.ظ

سلام خوبید؟
میشه بدونم چه کار کردی؟رفتی؟

رفته بودم واسه اقامت آلمان ولی گرین کارتم اشغال داره وچون خودمو مقیم تر کیه معرفی کردم و در اونجا از خودم خونه دارم بخاطر همین اونهاپرونده منو واسه تحقیق به سفارت ترکیه ارجا دادند وبعد از دوهفته من باز گشتم و بچه ها تو وبلاگ جای منو پر کردن و وبلاگو مینوشتند وبا شما ارتباط داشتن و من نظرات شما رو میخوندم وجواب میدادم.
حالا من میخواهم از شما بپرسم شما اهل کجایید و میخواهم باشما ارتباط داشته باشم چون خصوصیات شما با من مثل همه پس منتظر جوابتون هستم.افشین

دختر بارانی سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ

سلام:
اااااهان بله یعنی نوشته های خود شما نبوده؟
امیدوارم به زودی هرجایی دوست داری برید.
من فعلا اصفهانم تا ببینم چی میشه.
راستی آخر من متوجه نشدم آلمانی؟ترکیه ای؟ایرانی؟کجای ایرانی؟لطفا این سوالا از ذهن من del کنید.

من غرب ایرانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد