نامه به مادر

نامه به مادر 

ایا سپید موی مهربان من، هنوز زنده ای؟
درود بر نگاه دلنواز عاشقانه ات!
بهل که پرتو شبانه برفتد به بام خانه ات!
شنیده ام که در دلت به یاد من
غمی بزرگ آشیانه کرده است.
شنیده ام که روز ها به کوچه های تنگ روستا
ستاده ای در انتظار من
شنیده ام شنیده ای که روز یا شبی
به بزم میکشان کسی ز کینه سینه ی مرا دریده است
غمین مباش که این سخن گزافه است
که این سخن دروغ و یافه است
دگر مرا به باده آن عطش که بود، نیست
و بر لبم به جز سرود نیست.
دلم ازین امید می تپد که باز
بسوی خانه رهسپر شوم
و با نوازش تو صبحدم زخواب دیده وا کنم
دگر نایست در کنار جاده ها در انتظار من
ولی سپید موی مهربان من زمن مخواه
که باز هم نیایش و دعا کنم
تو چشمه سار شادمانی منی زمن مرنج
چه خوش که روزگار رفته را رها کنم.

شعر خداحافظی

آنجا که شعر و شاعریم را ربوده اند

در کوچه های بسته ی تاریک انتظار

با دستهای سرد زمستان دریده اند

گلهای سرخ ونازک پیراهن بهار

 

مشتی شکست حادثه را در سکوت شهر

مردی  نگاه کرد ولگد زد به آسمان

زن در فشار دست هوس لحظه ای نشست

گم شد میان فاجعه ی عصر بی کران

 

دیوار  می کشید   مرا در هجوم  سنگ

آوارهای خسته ،زمین را به خاک زد

امشب کلنگ حادثه ها پرسه می زند

دیشب امید خشک مرا کشت و چاک زد

 

آنقدر در نگاه شب افتاد و لیز خورد

آن کودکانه های شما تا بزرگ شد

زل زد  به چشم آینه  تا آدمش کند

در انعکاس چهره ی او نیمه گرگ شد

 

تا شد کتاب حادثه در دست مادرم

افسانه در صدای پدر آشناتر است

در شاهنامه هاکه تمامی نداشتند

قتل پدر به دست پسر آشنا تر است

 

در های های گریه فقط زوزه می شنید

گوش زمانه های پر از خنده ای  سیاه

بغض  سپید و خشک تو را رنگ می زدند

باخرده شیشه ها ی  هوس در گلوی آه

 

پایان نداشت  رقص شب  روح جاده ها

در لابه لای هرم نفس ها ی دود ودم

جایی نبود فاجعه را گم کنیم باز

در وسعت  زبان پر از واژه های کم

 

در راستای ریل خدا سوت می کشید

تا از کنار دست گناهت عبور کرد

پر پیچ بود راه  سراشیب زندگی

شیطان  درست فاصله ها را مرور کرد

 

درود بر دوستان عزیز که همیشه نسبت به شعرهام لطف داشتن

فعلا چند وقتی باید از جمعتون دور باشم امیدوارم این دوری موجب فراموشیم نشه!

فقط تنها خواسته ای که ازتون دارم اینکه دعام کنید همین!

با مهر      افشین

چند جمله از دکتر علی شریعتی(نوشتهای دوستان)

  
 

در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ''شجاعت یعنی چه؟'' محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت یعنی این'' و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته بود ! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون ...استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند. فکر میکنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟
دکتر شریعتی
  

 

 

 

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت

می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به

یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، ‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو . 

 

دکتر شریعتی 

 

 

                دنیا را نگه دارید . می خواهم پیاده شوم

 می خواستم زندگی کنم ،راهم را بستند 

 ستایش کردم ، گفتند خرافات است 

 عاشق شدم ، گفتند دروغ است 

 گریستم ، گفتند بهانه است 

 خندیدم ، گفتند دیوانه است 

 دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم 

 

                                        دکتر علی شریعتی  

 

زیبایی زن

زنی که 

 زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد 

 زیبایی بدنش را نشان نمی دهد.  

 

دکتر علی شریعتی

دکتر شریعتی(وقتی که دیگر نبود)

وقتی که دیگر نبود


خدایا………….خدایااااااااااااااااااااااااا….

وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیازمند شـــدم

وقتی که دیگر رفت

من در انتظار آمدنش نشستــــم

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتــــــم

وقتی که او تمام کرد

من شروع کردم

وقتی او تمام شـــــد

من آغاز شدم

و چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن

مثل تنها مـــــــــــردن …

آخرین نوشته های افشین(دکتر علی شریعتی درد بی کسی.غزل خداحافظی )

درد بی کسی  

 

پروردگارم ، مهربان من

از دوزخ این بهشت ، رهایی ام بخش !

در این جاده هر درختی مرا قامت دشنامی است.

و هر زمزمه بانگ عزایی

و هر چشم انداز ی سکوت گنگ و بی حاصلی …

در هراس دم میزنم

در بی قراری زندگی میکنم

و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است

من در این بهشت،

هم چون در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.

تو قلب بیگانه را می شناسی،که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی.

کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم

دردم ، درد ” بی کسی” بود. 

 


غزل خداحافظی 

چقدر اینجا هراسانم

از لرزش نگاهت

از تکانهای دستانت

می ترسم از سکوت مسخره ام

می ترسم از اینکه

بشکند عادت نگاهم

می ترسم از این نان و نمک

که مرا به حرمتش به تو گره زده

می ترسم من از قسمهای نیلوفرانه مان

از بی خوابی های شبانه مان

از تیغ تیز تردید و اضطراب

می ترسم از گریز جاده ها

این دلهره ی جاده بی برگشت

این خیال یک طرفه

این تابلوی “ایست زندگی” می کُشدم

من از اینکه شعر هایم بی تو

چگونه آغاز میشود

از اینکه غزلهایم در پایان

بی تو چگونه به خواب می رود

من از اینکه دو بیتی زندگیم

بدون تو یک بیت بماند ، می ترسم

من می ترسم اگر شب چشمانم

بی درخشش تو تاریک شود

می ترسم اگر پای رفتنم بلرزد

می ترسم اگر دست خوشبخت مرگ

بر ترس من بخندد

می ترسم اگر شاهزاده قصه قاصدک ها

از کنار جادوی دستان باد رد شود

می ترسم اگر خاک بگیرد عادتت

مرگ من شود سعادتت

می ترسم اگر دریای مواج این دل

عادت کند به این سکون

خاموش شود اگر این نَفَس

در شمعی آرمیده در بستر خون

من می ترسم اگر

از زخم زبان مردم است

که آیینه نازک تو بشکند

که فرو بریزد این دلم

هر چند که احساسم گم است

می ترسم اگر بدزدند نامت را

جنس دستفروش زبان مردم شود

می ترسم من از خدا

که بگیرد تو را ز من

به حکم سرنوشت زور

به حکم صلاح و مصلحت

تکرار شود این مکررات

” شاید قسمت تو نبود ! ”

دلهره دارم از خودم

که نگیرد دلم به تیغ نگاهت

نگیرد سکوت گوش تورا

نشنود حنجره ات صدای مرا

می ترسم اگر ردپایت خالی بماند

می ترسم اگر کلاغی پیر

غزل خداحافظی را بخواند

می ترسم

می ترسم . . . 

  

گزارشی در مورد خودم

از بچه ها معذرت میخواهم چون من واسه کاری از ایران برای مدتی میرم شاید روزی باشه که 

 

از هم یادی کنیم.پس منتظر نظرتون هستم و شما رو اول به خدا و سپس به دعای والدین تون 

 

میسپارم شما هم منو دعا کنیدکه کارام زود درست بشه برگردم.خداحافظی میکنند همه ولی  

 

من منتظر روزی هستم که با شما باشم.به امید روز باهم بودن باهم زیستن. 

 

                                                                                                           (افشین) 

غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد

 

  عکس   جزئیات طرح هدفمندی یارانه ها

 

غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد
مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد
در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود
بعد از این یک پول یامفتی فراوان می رسد
چند سالی مایه داران حال می کردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد
شهر، کلاً شور و حال دیگری بگرفته است
بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد
آن یکی با ساز، رنگ گلپری جون می زند
این یکی با دنبکش، بابا کرم خوان می رسد
عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است
شوهرش هم با کباب و نان و ریحان می رسد
مش رجب، آن گوشه هی یک‌ریز بشکن می زند
خاله طوبا هم کمر جنبان و رقصان می رسد
تا که بابام این خبر را در جراید خواند گفت:
خب خدا را شکر پول کفش و تنبان می رسد
مادرم هم خنده‌ی جانانه ای فرمود و گفت:
پول شال و عینک و یک جفت دندان می رسد
بی بی از آن سو کمی تا قسمتی فریاد زد:
خرج استخر و سونام، ای جانمی جان می رسد
خان عمو با کیسه و زنبیل و ساکش رفته بانک
تا بگیرد آنچه را فعلاً به ایشان می رسد
اصغری در پای منقل، بود سرگرم حساب
تا ببیند پول چندین لول، الآن می رسد
خاله آزیتا که یادش رفته فرمی پر کند
طفکی از دور با چشمان گریان می رسد

اشعاری در مدح ابوالفضل العباس(ع)

مردی‌ که‌ اهل‌ خیمه‌ را سیراب‌ می‌خواست‌
خود را ز تاب‌ تشنگی‌، بی‌تاب‌ می‌خواست‌

آمد سراغ‌ شط‌ و لیکن‌ تشنه‌ برگشت‌
مردی‌ که‌ حتی‌ خصم‌ را سیراب‌ می‌خواست‌

با مشک‌ خالی‌ امتحان‌ِ دجله‌ می‌کرد
دریا تماشا کن‌ که‌ از شط‌ آب‌ می‌خواست‌

دشمن‌ از او می‌خواست‌ تا تسلیم‌ گردد
بیعت‌ ز دریای‌ شرف‌، مرداب‌ می‌خواست‌

در قحط‌ آب‌، از دست‌ خود هم‌ دست‌ می‌شست‌
مردی‌ که‌ باغ‌ عشق‌ را شاداب‌ می‌خواست‌

دیشب‌ که‌ شوری‌ در دلم‌ افکنده‌ بودند
طبعم‌ به‌ سوگ‌ عشق‌، شعرِ ناب‌ می‌خواست‌

******
چشمم‌ از اشک‌ پُر و مَشک‌ من‌ از آب‌ تهی‌ است‌
جگرم‌ غرقه‌ به‌ خون‌ و تنم‌ از تاب‌ تهی‌ است‌

گفتم‌ از اشک‌ کنم‌ آتش‌ِ دل‌ را خاموش‌
پر ز خوناب‌ بُوَد چشم‌ من‌، از آب‌ تهی‌ است‌

به‌ روی‌ اسب‌، قیامم‌، به‌ روی‌ خاک‌، سجود
این‌ نمازِ ره‌ عشق‌ است‌، ز آداب‌ تهی‌ است‌

هر چه‌ بخت‌ِ من‌ِ سرگشته‌ به‌ خواب‌ است‌، حسین‌(ع‌)!
دیدة‌ اصغر لب‌ تشنه‌ات‌ از خواب‌ تهی‌ است‌

دست‌ و مشک‌ و عَلَمی‌، لازمة‌ هر سقّاست‌
دست‌ عباس‌ِ تو از این‌ همه‌ اسباب‌ تهی‌ است‌

مَشک‌ هم‌ اشک‌ به‌ بی‌دستی‌ِ من‌ می‌ریزد
بی‌ سبب‌ نیست‌ اگر مشک‌ِ من‌ از آب‌ تهی‌ است‌ 

 

 ------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

                                                اباالفضل ساقی طفلان حسین
اباالفضل ساقی طفلان حسین
اباالفضل شیرین تر از جان حسین
‌هر کی گرفتاری داره
ذکر اباالفضل می گیره
‌نداره هیچ راه چاره
‌ذکر اباالفضل میگیره
‌هر کسی یاری نداره
‌ذکر اباالفضل میگیره
هر کس نشد مجنون او
آخر با درد تنهایی میمیره
‌حسین منتظر بین راهشه
حسن معتکف چشاشه
‌علی پیدا از شونه هاشه
‌اباالفضل ساقی طفلان حسین
‌اباالفضل شیرین تر از جان حسین
‌ذکر اباالفضل العباس،‌ذکر خدای جلیله
‌دست اباالفضل العباس تکیه گه جبرئیله
‌جان به فدای جمالش هر کس نسازه بخیلیه
عیسی بن مریم در حرم بر کرم اباالفضل دخیله
اباالفضل ساقی طفلان حسین
اباالفضل شیرین تر از جان حسین
‌واویلا میر حرم نیامد
‌واویلا آب آورم نیامد
‌واویلا در خیمه قحط آب
‌واویلا روز مرگ ربابه
‌واویلا رفع عطش ثواب
‌واویلا دست عمو بریده
‌واویلا رنگ بابا پریده
واویلا رنگ زینب پریده
‌واویلا قد بابا خمیده
‌واویلا در علقمه چه دیده

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

می زنم دم ز علمدار رشید حرم عشق

شه با کرم عشق

‌مه محترم عشق

صفای قدم عشق

چکد از لب او بر لب پیمانه نم عشق

همان شاه که باشد سر دوشش علم عشق

نگار دل زارم صفا بخش مزارم

‌بجز عشق جمالش به دل خویش ندارم

‌قرارم، ‌بهارم،‌ شعارم همه دار و ندارم

که باشد شب اول قبرم به کنارم

دلم عاشق رویش شدم بنده کویش

دلم بسته به مویش ، ‌قدح نوش سبویش

شتابان دل زارم همه شب جانب کویش

‌چنان برگ خزانی است روان در دل جویش

‌ندارم به خدا جز هوس دیدن رویش

‌مرا کشته به والله علی واری خویش

‌اباالفضل امیرم، امیر بی نظیرم

که جز عشق رخش در دل خسته نپذیرم

چه خوش باشد اگر باز زنده با دو سه تیرم

که صیدش شوم و و زیر قدمهایش بمیرم

ز غیرش همه سیرم

‌دل از مهر خدایی اباالفضل نگیرم

‌علمدار اباالفضل، سپه دار (اباالفضل)

‌جهانگیر و جهاندار

‌بود دلبر و دلدار

مرا یار و مددکار

‌طپش های دل حیدر کرار

‌شده در حرم فاطمه پرگار

زنم جار،‌بود عشق شرر بار

‌بگوید سر دیوانه سردار

سرم پر ز هوایش

‌دلم جای ولایش

غلامم به سرایش

همه هستی و دینم به فدایش

ربوده ز سر ‌روح الامین عقل صدایش

‌بود محور عرش ازلی دست جدایش

‌حسین بن علی سوره توحید

بخواند ز برایش

کسی نیست به پایش

به قربان نوایش

به قربان دعایش

دلم گشته خریدار بلایش

‌به قربان گره بند قبایش

لقب باب الحوائج

نسب باب الحوائج

‌خداوند نجابت و ادب باب الحوائج

‌دلم غرق کمالش، پریشان وصالش

دو ابروی هلالش ، جمالش و کمالش

بود زینب کبری همه جا محو جمالش

دلم بنده نامش ، گرفتار مرامش

که افتاده به دامش

‌نه حاتم نه سلیمان و نه لقمان

که موسی است غلامش

‌حسین است کلامش

‌ببین حسن ختامش

به زهراست سلامش

قیامت متجلی شود از وقت قیامش

‌تمامی بهشت است بنامش

‌زور بازوی علی باب الحوائج

‌ناصر دین نبی باب الحوائج

‌بچه شیر مرتضی باب الحوائج

ای شهید علقمه باب الحوائج

‌ای عزیز فاطمه باب الحوائج 

 

-------------------------------------------------------------------------------------- ای علم افراشته
ای علم افراشته بر سر ایوان عشق
‌خیز ز جا و مبر خواب ز چشمان عشق
خیز ز جا و مزن شعله به دامان عشق
‌می روی و می شود چاک گریبان عشق
‌خیز به پا یا أخا وقت علمداری است
تیر به چشم تو و (ابالفضل)
بر دل من خورده است
خار و خس و تیغ و تیر
جسم تو آزرده است
‌صوت حرم گوش کن
‌مشک عمو برده است
خیز ز جا و ببین
بی تو علی مرده است (ابالفضل)
‌کار یتیمان من وا عطش و زاری است
ای علم افراشته بر سر ایوان عشق
خیز ز جا و مبر خواب ز چشمان عشق
نام تو جان می برد، (ابالفضل)
باز برادر بگو
‌منتظرت زینب است
بیا و خواهر بگو
‌جان من خسته دل
‌جواب دختر بگو
بیا و قصه آب
برای اصغر بگو (ابالفضل)
آه پناهم ببین زمان بی یاری است
‌ای علم افراشته بر سر ایوان عشق
‌خیز ز جا و مبر خواب ز چشمان عشق
آمده ام در برت (ابالفضل)
‌ناله ز غمها مکش
با لب خشکت چنین
‌شعله به دریا مکش
پیش نگاه ترم
‌روی زمین پا مکش
ناله جان سوز تو
در بر زهرا مکش (ابالفضل)
بهر کمان کردنم، ‌زخم غمت کاری است
ای علم افراشته بر سر ایوان عشق
‌خیز ز جا و مبر خواب ز چشمان عشق
‌خیز ز قلب تراب (ابالفضل)
‌ای پسر بوتراب
‌ناله طفلان شده
‌ذکر عمو جای آب
‌خواب ز چشم حرم‌
شد ز فراق تو خواب
خنده دشمن ببین
بر من خانه خراب (ابالفضل)
بهر کمان کردنم زخم غمت کاری است
ای علم افراشته بر سر ایوان عشق
‌خیز ز جا و مبر خواب ز چشمان عشق
 

-------------------------------------------------------------------------------------- 

این نماز و روزه و حج و زکات* بی ولایت چیست غیر از منکرات


جز ولایت وادی ایمان کجاست*ایمنی از شر اهریمن کجاست


در ولای مرتضی مومن شوید*کز عذاب قهر حق ایمن شوید


گفت احمد با علی بیعت کنید* یا که در دین خدا بدعت کنید


در ولای مرتضی کافر شدید* یا که از مولا مسلمان تر شدید


از چه روی چون کوفیان بی ولی*خرده می گیرید از کار علی


با علی در بدر بودن شرط نیست * ای برادر نهروان در پیش روست


یا علی امشب تنور آماده کن* امتت را امتحانی ساده کن


تا شود معلوم خاص الخاص کیست*در دل دریای خون عباس کیست

شعر از خودمه(از سقیفه تا سقیفه)

                 (از سقیفه تا سقیفه)

 

روزی که عطا شد بر نبی،حضرت بتول

                              نام بتول بر سر در عرش خدا زدند

کوثر نزول گشت بر حضرت رسول

                              با این نزول،آتش به جان آن سه تا زدند

بعد از وفات شد سفارشات نبی کتیبه ای

                               با میخ در کتیبه را بر سینۀ زهرا زدند

چون در سقیفه باب جسارت گشوده شد

                               پیش حسن،سیلی به روی خیر النساء زدند

صبح و نماز جماعت است و علی امام!

                                با تیغ ملجم بر تارک عرش خدا زدند

تشییع شد حسن با سنت کوفیان

                                 تیرها چله چله به نعش مجتبی زدند

باب جسارت ادامه داشت تا کربلا

                                 انصار در این دشت بلا خیمه ها زدند

چون کاروان رسید،آن مردم لعین

                                  نعلهای تازه بر سم اسبها زدند

بازار کوفه داغ شد زین سبب،سپس

                                   شمشیر و نیزه بر سردر مغازه ها زدند

چون جنگ شروع شد تمامی کوفیان

                                    از عهد و پیمان خود یک به یک جا زدند

مانده ست هفتادو دو لاله به باغ حسین

                                   چیدند و یک به یک بر سر نیزه ها زدند

در وصف رضالت کوفیان همین و بس

                                   با اسبها تاختند و آتش به خیمه ها زدند

تیری که استخوان ابالفضل را شکست

                                   بر حنجرۀ شش ماهۀ کربلا زدند

حالا زمان گذشته و کربلا به جاست

                                   پرده کنار ز صورت ابن سعد ها زدند

اندر عجبم معاویه های زمان ما

                                    آوای یا حسین بر سر بامها زدند!!!

برخیز ای امام زمان انصار علی

                                    خونابه بر جگر علی مقتدا زدند

شعر در مورد محرم و عاشورا و امام حسین

دلم کرده هوای سرزمینی/که میگویند چون جنت قشنگ است

همان جایی که شاهی خوب دارد/برای شاه این دل تنگٍ تنگ است

منم آری گدایی بی سرو پا / که می آید به درگاهت گدایی

تفقُّد کن گدای بینوا را / تو که عرش و زمین را پادشاهی

زِ درد حسرت و دردِ جدایی/قسم دادم خدا را بر خدایی

دل هر عاشق دلبسته چون من/شود یک روز عمری کربلایی

بیا جانا بیا همراه ما شو / بیا با ما گدای نینوا شو

بیا با پای دل بهر زیارت/ تو هم یک زائر کربُبلا شو

عزیزان کربلا نبض زمین است/اگرچه تاکنون آنرا ندیدم

ولی از زائران کربلایی/ زشهر کربلا قدری شنیدم

دلم تنگ است تنگِ کربلایش/ و تنگِ آن حریم با صفایش

و تنگِ آن حریم روبرویش/حریمِ آن امیرِ با وفایش

دلِ من غم گرفته بیقرار است/ برایش گریه کردن افتخار است

نشستم عاشقانه گریه کردم/ببین حال دل من زار زار است

برایم واعظی از کربلا گفت/زِ روزِ محشر و ظهر بلا گفت

حدیث خواهری بی یارو یاور/حدیث تل و گود قتلگاه گفت

زتیغ و خنجر و رأس بریده/ زِطفلان یتیم داغ دیده

زِ مولایی که از داغ برادر/مثال یک کمان قدش خمیده

زِاشک و مشک و چشمان ابوالفضل/زِلطف و جود و احسان ابوالفضل

عمود آهنی،فرق شکسته/وصال تیغ و دستان ابوالفضل

مصیبت گفت و آتش زد به دلها/دو چشمانش زِآب دیده شد تر

و واعظ اشک ریزان روی منبر/سلامی داد بر آقای بی سر

مصیبت را به پایان برد واعظ/ ولیکن در دلم حزنی نهفته

شنیدم داستانهایی از آنروز /که واعظ چیزی از آنها نگفته

شنیدم زلجناح آمد ز میدان/ولیکن زین مرکب واژگون بود

شنیدم خیمه را آتش کشیدند/شنیدم گوش هایی غرق خون بود

شنیدم جامه را از تن دریدند/شنیدم بند انگشتی بریدند

شنیدم وحشیانه حمله کردند/شنیدم معجری از سر کشیدند

شنیدم سینه ها آتشفشان بود /شنیدم رأس ها بر آسمان بود

شنیدم مُزد قرآن خواندن آن روز/ همه در ضربه های خیزران بود

زِ داغت یا حسین بنگر چه سانم/بده رخصت که من با تو بمانم

برای اینکه آیی پیشم آقا/درون خانه عاشورا بخوانم

خدا لعنت کند آلِ زیادُ / خدا لعنت کند آل امیه

خدا لعنت کند آن شمر ملعون/ بگو آمین اِلا یمِ القیامه

حسین وکیلی زارچ