آتش عشق

 آتش عشق

 

خون من چون باده گلگون بنوش

تا بگوید بند بندم نوش  نــــــوش

عاشق گستاخ را کشتن سزاست

کشتنم را هر چه بتوانی بکوش

چون دلم را بر سر آتش نشاند

مهر رویت  چند میگویی بجوش

ای بلای عاشقان بالای تو

وی خم زلفت کمند عقل و هوش

سر فرود آورده ام در پای عشق

بار ننگ عقل افکندم ز دوش 

 

 

 

مرا با سوزجان بگداز وبگذر

 

اسیر و ناتوان بگذار و بگذر

 

چو شمعی سوختم از آتش عشق

 

مرا آتش به جان بگذار و بگذر

 

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست

 

بر این دل هم نشان بگذار و بگذر

 

مرا بایک جهان اندوه جانسوز

 

تو ای نامهربان بگذار و بگذر

 

دو چشمی را که مفتون رخت بود

 

کنون گوهر فشان بگذار و بگذر

 

در افتادم به گرداب غم عشق

 

مرا در این میان بگذار و بگذر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد